آرمینآرمین، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

عشق های زندگی مامان نگین و آرمین

بدون عنوان

سلام گل پسرم من برات تاریخها رو می نویسم چون  پسملی من الان ٢ ماه و ١١ روزشه و من فقط یک بار تونستم بیام و براش بنویسم مامانی رو ببخش حالش خوب نبود و حوصله هم نداشت تو تازه از بهشت اومدی پاک پاکی برام دعا کنی حتما خوب می شم پس دعا کن امروز ١٥ بهمن هستش و من فقط می خوام برات یه مطلبی رو که تو یه وبلاگ خوندم بزارم این نوشته قلبم رو به لرزش در اورد و اشک رو به چشمهام سرازیر کرد و برای همین این رو می گذارم اینجا تا همیشه بیام و بخونمش   "مادامي كه اين اطفال كنارت هستند تا ميتواني دوستشان بدار , خود را فراموش كن و به ايشان خدمت نما . شفقت فراوان خود را از آنها دريغ مدار ...
15 بهمن 1391

خاطره تولدت

سلام عشق من امروز 1 دی هستش و من تازه تونستم بیام وبلاگت و خاطره زایمانم رو برات بنویسم . عزیز دل مامان :  شما 39 هفته و 4 روزت بود و هنوز قصد به دنیا اومدن نداشتی دیگه داشتیم نگران می شدیم ولی باز هم کارات دقیقه نودی بود و چهار شنبه 1 آذر احساس کردم موقع به دنیا اومدنته عصر رفتم پیش خانم دکتر و اون گفت برو خونه شام بخور و پیاده روی هم بکن و بیا ساعت 8.5 بیمارستان من با بابایی رفتیم پارک خیلی عالی بود یه نم باران قشنگی می اومد و من و بابایی زیر باران قدم می زدیم خیلی کیف داد .بعدم ربا خاله جان اشرف رفتیم بیمارستان .از قسمتهای سختش نمی گم چون باید فراموش شوندفقط این رو بدون که زایمان سختی داشتم و لی فقط اون لحظه رو یادم می یاد ک...
15 بهمن 1391
1